شاعرانه

شاعرانه

ای صمیمی ای دوست

گاه بیگاه لب   پنجره خاطره ام می آیی

دیدنت حتی از دور

آب بر آتش دل می پاشد

آنقدر  تشنه ی دیدار توام که به  یک جرعه نگاه   تو قناعت دارم

دل من لک زده است

گرمی دست تورا  محتاجم

و دل من به نگاهی از دور

طفلکی می سازد

ای قدیمی ای خوب

تو مرا یاد کنی یا نکنی من به یادت هستم

من صمیمانه  یادت هستم

دائم از خنده لبانت  لبریز

دامنت   پر گل باد