مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد

 مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد

      اگر سفر نکنیم

      اگر نبینیم و ندانیم

      اگر به صدای زندگی گوش فرا ندهیم

      اگر به خودمان بها ندهیم

 

      مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد

      هنگامی که عزت نفس را در خود بکشیم

      هنگامی که دست یاری دیگران را نفشاریم

 

      مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد

      اگر بنده عادتهای خویش شویم

      و هر روز مسیری تکراری را بپیماییم

      اگر دچار روزمرگی شویم

      اگر تغییری در رنگ لباس خویش ندهیم

      یا با کسانی که نمی شناسیم سر صحبت را باز نکنیم

 

      مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد

      اگر احساسات خود را ابراز نکنیم

      همان احساسات سرکشی که موجب درخشش چشمان مان می شود

      و دل را به تپش درمی آورد

       مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد

      اگر تحولی در زندگی خویش ایجاد نکنیم

      هنگامی که از حرفه یا عشق خود ناراضی هستیم

      اگر حاشیه امنیت خود را برای آرزویی نامطمئن به خطر نیندازیم

      اگر بدنبال آرزوهایمان نرویم

      اگر به خودمان اجازه ندهیم برای یکبار هم شده

      از نصیحتی عاقلانه بگریزیم ...

 

                                                     پابلو نرودا 

نه برای لقمه ای نان

 

 

نه برای لقمه ای نان

گاه می اندیشم

که چه دنیای بزرگی داریم

چه جهان پیراسته ای

ما چه تصویر بهم ریخته ای ساخته ایم از دنیا

در چه زندان عبوسی محبوس شدیم

چه غریبیم در آبادی خویش

و چه سر گردان در شادی و نا شادی خویش

آدمیزاد درختی است

                     که باید خود را بالا بکشد

ببرد ریشه خود را تا آب

بی امان سبز شود

                سایه دهد

خویش را با خود نزدیک کند

دگران را با خویش

کاش می شد همه جا می رستیم

کاش می شد همه جا می بودیم

کاش می شد خود را تقسیم کنیم

بین چندین احساس

بین چندین انسان

بین چندین شهر 

             چندین ملت

گاه می اندیشم

که چه موجود بزرگی هستیم

و چه تقدیر حقیری را تسلیم شدیم

و چه تسلیم بزرگی را هستی گفتیم

خوردن و خوابیدن

و خرامیدن و خنیا گری خود را خشنود شدن

کاش در کالبدم معده نبود

و گلویم تنها

جای آواز و بیان بود

                 نه بلعیدن نان

کاشکی همواره

کسب نان مانند هوا آسان بود

کاش چشم و دل من سیرتر از اینها بود

کاش تن پوشم با من متولد می شد 

مثل پر ، با طاووس

مثل پوشینه پشمین، با میش

مثل پولک به تن نرم و لطیف ماهی

کاش بیماری با ما کار نداشت

یا طبیبان همه عیسی بودند

پدرم کاش نمی رفت از دست

نمی افسرد به این زودیها

کاش او این همه فرزند نداشت

کاش ما اهل طبیعت بودیم

مادرم باران بود

همسرم در خود من می رویید

کودکانم همه از جنس گیاهان بودند

خوابم ، اندیشیدن

بسترم بال کبوترها بود

کارم آرایش گل بود و پیرایش بید

دوستانم همه افرا، و صنوبر بودند

طلبم از همه جز عشق نبود

و بجز مهر بدهکار نبودم به کسی

خانه ام هر جا بود

کاش در فاصله ای دورتر از بانگ سیاستها بود

کاش معنای سیاست این بود

که قفسها را در حبس کنیم

تا نفسها آزاد شوند

کسی از راه قفس نان نخورد

و کبوتر نفروشد به کسی

کاش می شد خود را تبدیل کنیم

گاه یک لقمه نان

گاه یک جرعه آب

گاه یک صحفحه کتاب

گاه یک تکه حصیر

گاه یک چشمه در آغوش کویر

گاه هر چیز که هر کس کم داشت

کاش من بیشتر از این بودم

با سخاوت تر از این

با طراوت تر از این

آفتابی تر از این

آسمانی تر از این

            و توانا تر

                  عاشق تر

                         دانا تر از این

زندگی رام تر از اینها بود

و به من مهلت و میدان می داد

که شکفتن را تفسیر کنم

گاه می اندیشم

که چه دنیای بزرگی داریم

و چه موجود بزرگی هستیم

کاش می شد خود را بالا بکشیم

کاش می شد خود را پیوند زنیم

کاش می شد خود را تقسیم کنیم

کاش می شد خود را تقدیم کنیم

کاش از جنس خدا می بودیم

همه چیز

         همه جا می بودیم

خدا راشکر

خدا را شکر

 

 

خداراشکر که تمام شب صدای خرخر شوهرم را می شنوم

این یعنی او زنده و سالم در کنار من خوابیده است.

I am thankful for the husband who snoser all night, because that means he is healthy and alive at home asleep with me

 

 

خدا را شکر که دختر نوجوانم همیشه از شستن ظرفها شاکی است.

این یعنی او در خانه است و در خیابانها پرسه نمی زند.

I am thankful for my teenage daughter who is complaining about doing dishes, because that means she is at home not on the street

 

 

خدا را شکر که مالیات می پردازم این یعنی شغل و در آمدی

دارم و بیکار نیستم.

I am thankful for the taxes that I pay , because it means that I am employed.

 

 

خدا را شکر که باید ریخت و پاش های بعد از مهمانی را جمع کنم.

این یعنی در میان دوستانم بوده ام.

I am thankful for the mess to clean after a party . because it means that Ihave been surrounded by friends.



 

 

 

 

 

خدا را شکر که لباسهایم کمی برایم تنگ شده اند .

این یعنی غذای کافی برای خوردن دارم.

I am thankful for the clothes that a fit a little too snag , because it means I have enough to eat.

 

 

خدا را شکر که در پایان روز از خستگی از پا می افتم.

این یعنی توان سخت کار کردن را دارم.

I am thankful for weariness and aching muscles at the end of the day, because it means I have been capable of working hard.

 

 

خدا را شکر که باید زمین را بشویم و پنجره ها را تمیز کنم.

این یعنی من خانه ای دارم.

I am thankful for a floor that needs mopping and windows that need cleaning , because it means I have a home.



خدا را شکر که در جائی دور جای پارک پیدا کردم.این یعنی

هم توان راه رفتن دارم و هم اتومبیلی برای سوار شدن.

I am thankful for the parking spot I find at the farend of the parking lot, because it means I am capable of walking and that I have been blessed with transportation

 

 

خدا را شکر که سرو صدای همسایه ها را می شنوم.

این یعنی من توانائی شنیدن دارم.

I am thankful for the noise I have to bear from neighbors , because it means that I can hear.



 

 

خدا را شکر که این همه شستنی و اتو کردنی دارم.

این یعنی من لباس برای پوشیدن دارم.

I am thankful for the pile of laundry and ironing, because it means I have clothes to wear.



خدا را شکر که هر روز صبح باید با زنگ ساعت بیدار شوم.

این یعنی من هنوز زنده ام.

I am thankful for the alarm that goes off in the early morning house, because it means that I am alive.

 

 

خدا را شکر که گاهی اوقات بیمار می شوم .

این یعنی بیاد آورم که اغلب اوقات سالم هستم.

I am thankful for being sick once in a while , because it reminds me that I am healthy most of the time.



 

خدا را شکر که خرید هدایای سال نو جیبم را خالی می کند.

این یعنی عزیزانی دارم که می توانم برایشان هدیه بخرم.

I am thankful for the becoming broke on shopping for new year , because it means I have beloved ones to buy gifts for