قوانینی که انیشتین فرصت مطرح کردنشان را پیدا نکرد... !!

قانون صف:

اگر شما از یک صف به صف دیگری رفتید، سرعت صف قبلی بیشتر از صف فعلی خواهد شد.

 

 

قانون تلفن:

اگر شما شماره‌ای را اشتباه گرفتید، آن شماره هیچگاه اشغال نخواهد بود.

 

 

قانون تعمیر:

بعد از این که دست‌تان حسابی گریسی شد، بینی شما شروع به خارش خواهد کرد.

 

 

قانون کارگاه:

اگر چیزی از دست‌تان افتاد، قطعاً به پرت‌ترین گوشه ممکن خواهد خزید.

 

 

قانون معذوریت:

اگر بهانه‌تان پیش رئیس برای دیر آمدن پنچر شدن ماشین‌تان باشد، روز بعد واقعاً به خاطر پنچر شدن ماشین‌تان، دیرتان خواهد شد.

 

 

قانون حمام:

وقتی که خوب زیر دوش خیس خوردید تلفن شما زنگ خواهد زد.

 

 

قانون روبرو شدن:

احتمال روبرو شدن با یک آشنا وقتی که با کسی هستید که مایل نیستید با او دیده شوید افزایش می‌یابد.

 

 

قانون نتیجه:

وقتی می‌خواهید به کسی ثابت کنید که یک ماشین کار نمی‌کند، کار خواهد کرد..

 

 

قانون بیومکانیک:

نسبت خارش هر نقطه از بدن با میزان دسترسی آن نقطه نسبت عکس دارد.

 

 

قانون تئاتر:

کسانی که صندلی آنها از راه‌روها دورتر است دیرتر می‌آیند.

 

 

قانون قهوه:

قبل از اولین جرعه از قهوه داغتان، رئیس‌تان از شما کاری خواهد خواست که تا سرد شدن قهوه طول خواهد کشید.

آلبرت انیشتین

شعر دو کاج, یادی از ایام گذشته

این شعر بسیار خواندنی سروده آقای محبت و از کتاب چهارم دبستان
در کنار خطوط سیم پیام         خارج از ده دو کاج روئیدند
سالیان دراز رهگذران              آن دو را چون دو دوست میدیدند
یکی از روز های سرد پاییزی     زیر رگبار و تازیانه باد
یکی از کاج ها به خود لرزید      خم شدو روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا            خوب درحال من تامل  کن
ریشه هایم زخاک بیرون است      چند روزی مرا تحمل کن

کاج همسایه گفت با تندی         
مردم آزار از تو بیزارم
دور شو دست از سرم بردار        من کجا طاقت تورا دارم
بینوا راسپس تکانی داد              یار بی رحم و بی مروت او
سیمها پاره گشت و کاج افتاد        برزمین نقش بست قامت او
مرکز ارتباط دید آن روز              انتقال پیام ممکن نیست
گشت عازم گروه پی  جویی          تا ببیند که عیب کار از چیست
سیمبانان پس از مرمت سیم         راه تکرار بر خطر بستند
یعنی آن کاج سنگدل را نیز         
با تبر تکه تکه بشکستند

--------------------
و حال نسخه جدید این شعر زیبا

دو کاج از همان شاعر دوکاج  

در کنار خطوط سیم پیام           خارج از ده دو کاج روئیدند
سالیان دراز رهگذران               آن دو را چون دو دوست می‌دیدند
روزی از روزهای پائیزی           
زیر رگبار و تازیانه باد
یکی از کاج ها به خود لرزید      
خم شد و روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا          خوب در حال من تأمل کن
ریشه‌هایم ز خاک بیرون است     چند روزی مرا تحمل کن
کاج همسایه گفت با نرمی         دوستی را نمی برم از یاد
شاید این اتفاق هم روزی          ناگهان از برای من افتاد
مهربانی بگوش باد رسید           باد آرام شد، ملایم شد
کاج آسیب دیده ی ما هم         کم کمک پا گرفت و سالم شد
میوه ی کاج ها فرو می ریخت   
دانه ها ریشه می زدند آسان
ابر باران رساند و چندی بعد       ده ما نام یافت کاجستان
شاعر: محمد جواد محبت،  همان شاعر دوکاج

شل سیلور استاین ( آرزوهایی که حرام شدند)

آرزوهایی که حرام شدند

 

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند

به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم

لستر هم با زرنگی آرزو کرد

دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد

بعد با هر کدام از این سه آرزو

سه آرزوی دیگر آرزو کرد

آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی

بعد با هر کدام از این دوازده آرزو

سه آرزوی دیگر خواست

که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...

به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد

برای خواستن یه آرزوی دیگر

تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...

۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو

بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن

جست و خیز کردن و آواز خواندن

و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر

بیشتر و بیشتر

در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند

عشق می ورزیدند و محبت میکردند

لستر وسط آرزوهایش نشست

آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا

و نشست به شمردنشان تا .......

پیر شد

و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود

و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند

آرزوهایش را شمردند

حتی یکی از آنها هم گم نشده بود

همشان نو بودند و برق میزدند

بفرمائید چند تا بردارید

به یاد لستر هم باشید

که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها

همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!

 

گاه آنچه امروز داریم و از آن لذت نمی بریم آرزوهای دیروزمان هستند!