خنده بر هر درد بی درمان دواست

علامت صلیب

روزی شاعر جوان و تازه کاری دیوان اشعار خود را نزد استادش برد و از وی خواهش کرد تا در مقابلش اشعار سست و نامناسب او یک علامت صلیب بگذارد! چند روز بعد که شاعر جوان برای گرفتن دیوان خود مراجعه کرد با کمال تعجب ملاحظه نمود که در هیچ جای کتاب وی علامتی گذاشته نشده است . از این موضوع بسیار خوشحال شد و گفت :

استاد با این حساب معلوم می شود که هیچ شعر سست و نامناسبی ندارم !

استاد لبخندی زد و گفت : خیر جانم، مسئله این است که اگر خواهش شما را انجام می دادم دیوان شما به گورستان مسیحیان مبدل می شد .

شاعرانه

شاعرانه

ای صمیمی ای دوست

گاه بیگاه لب   پنجره خاطره ام می آیی

دیدنت حتی از دور

آب بر آتش دل می پاشد

آنقدر  تشنه ی دیدار توام که به  یک جرعه نگاه   تو قناعت دارم

دل من لک زده است

گرمی دست تورا  محتاجم

و دل من به نگاهی از دور

طفلکی می سازد

ای قدیمی ای خوب

تو مرا یاد کنی یا نکنی من به یادت هستم

من صمیمانه  یادت هستم

دائم از خنده لبانت  لبریز

دامنت   پر گل باد