زندگی پر از فرصت های دست یافتنیه مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر ِ زیباروی کشاورزی بود. به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیره. کشاورز براندازش کرد و گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر رو یک به یک آزاد میکنم، اگر تونستی دم هر کدوم از این سه گاو رو بگیری، میتونی با دخترم ازدواج کنی. مرد جوان در مرتع، به انتظار اولین گاو ایستاد. در طویله باز شد و بزرگترین و خشمگینترین گاوی که تو عمرش دیده بود به بیرون دوید. فکر کرد یکی از گاوهای بعدی، گزینه ی بهتری باشه، پس به کناری دوید و گذاشت گاو از مرتع بگذره و از در پشتی خارج بشه. دوباره در طویله باز شد. باورنکردنی بود! در تمام عمرش چیزی به این بزرگی و درندگی ندیده بود. با سُم به زمین میکوبید، خرخر میکرد و وقتی او رو دید، وحشت تمام وجودش را گرفت و پیش خود گفت : گاو بعدی هر چیزی هم که باشه، باید از این بهتر باشه. به سمتِ حصارها دوید و گذاشت گاو از مرتع عبور کنه و از در پشتی خارج بشه. برای بار سوم در طویله بار شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد. این ضعیف ترین، کوچک ترین و لاغرترین گاوی بود که تو عمرش دیده بود. در جای مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روی گاو پرید. دستش رو دراز کرد... اما گاو دم نداشت!.. زندگی پر از فرصت های دست یافتنیه. بهره گیری از بعضی هاش ساده ست، بعضی هاش مشکل. اما زمانی که بهشون اجازه میدیم رد بشن و بگذرن (معمولاً در امید فرصت های بهتر در آینده)، این موقعیت ها شاید دیگه موجود نباشن. برای همین، همیشه اولین شانس رو دریاب!
سلام لیلای عزیز، خوبی؟
خیلی خوب بود، واقعا از خوندنش لذت بردم، خودت نوشتی؟
سلام. از مطالب زیباتون لذت بردم. حتما پیشم بیاین . خوشحال میشم. با شعر و داستان بروزم و منتظر نظرتون.مرسی
سلام
دست رو دلم نزار که خونه!
البته همیشه هم نباید عجله کرد!
درود خیلیییی زیبا بود ترا من چشم در راهم دوستدار شما سربازان کورش بزرگ
سلام.
آدرس وبلاگ شما را در وب خانم ارمغان دیدم.
مطلب زیبایی بود، جدا زیبا و تامل برانگیز بود، همینجا یک آن ناخوداگاه نگاهی به پشت سر انداختم و دیدم چقدرازاین فرصتها را از دست داده ایم و از دست میدیم.
موفق باشید
سلام خانمی
من اولش رو که خوندم یاد یه فیلم رومی افتادم
بعدش فکر کردم می خوای بگی که گاو سوم خیلییییییییییییییی بزرگتر بود
ولی آخرش رو خوندم
خودم از تصور ذهنم خنده ام گرفت
آدما می ترسن فرصتها رو از دست بدن
برا همین ترس
دو دلی باعث میشه که نتوننن راه درست رو پیدا کنن
خیلی ها مثل مرد تو قصه شما
به آینده امیوار میشن و گول میخورن
خیلی ها هم همون اولش دست به کار می شن
و تو چاه می افتن
حال کدومش درسته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اوه چقدر فرصت!!
سلام بلاگ واقعا زیبایی داری تبریک میگم;منم یه وبلاگ پرسپولیسی دارم حتما بهم سر بزن ;نظر یادت نره
به امید دیدار...................................................
سلام ..راستی که این جوریه ولی امید به زندگی و هدف انسان رو به با ور های اش خواهد رساند...انسان تشنه ترقی است و تا دم آخر از کوشش دست بر نمی داردچه بسا اگه صدبار هم گاو دم نداشته باشد باز امید وار است در مرحله بعدی دم گاو رو بگیره...اگه گاو تنومند هم باشه..پس تلاش ما را به هدف می رسونه
درود بر شما
خوبین؟؟؟
اول اینکه ببخش سر زده، سر زدم
دوم اینکه دو تا چیز تو وبلاگت نظرم رو جلب کرد.
اول اینکه علاقه مند طبیعت خدایی. جایی که من همیشه اونجام و خوشحال شدم.
دوم اینکه این مطلبت.
مثل لدمی میمونه که میره از توی یک مزرعه بزرگترین خوشه ی گندم رو بیاره و نمی تونه عقب هم برگزده. میره تو مزرعه و میخواد خوشه بچینه ،هی میگه بعدی بزرگتره. بعدی بزرگتره و وقتی به خودش میاد می بینه مزره نموم شده و این دست خلی مونده.
اگر دوست داشتی به من هم سر بزن.
مانا باشی و پایدار
سلام:
در نازکای خیال تو
ای آشنای من
هر شب تا صبح
پرسه می زنم
شاید دوباره.دوباره بودن را
تجربه کنم نازنین
سلام:راستی دو تا کتاب جدید
۱. بعد از ۱۱ سپتامبر (مسعود بهنود)
۲. حروف(مسود بهنود)
سلسه مقالات بهنود از ۶۰تا ۸۲
درود بر شما
ممنون که آمدی.
خدا یش رحمت کناد. و با روح سبز طبیعت آرام گیرند.
هر چند به خاطر انسان های نابخرد و نادان روح سبز طبیعت زخمی است.
و باز هم میگم خوش به حال پدر گرامی شما که دختری چون شما دارد.
اگر دوباره به من سر زدید خوش حال میشوم نقدی از نوشته هایم و وبلاگم داشته باشین.
مانا باشی و سبز
سلام لیلا خانوم ... [قلب]
آپ زیبایی بود دیگه به ما سر نمی زنی ....
منتظرتم ... [خجالت]
آپ کردم حتما بیا ...
سلام:
بیا و بودن ها را تقسیم کنیم
نگو تا ببینم خدا چه می خواهد
اگر خدا نمی خواست که
نگاه های مان به هم گره نمی خورد
سلام:
اینکه شما می فرمایین درسته ....خوب زندگی یعنی همین
سلام گلی خانم
چرا آپ نمی کنی
الان برای بار سوم میام و میبینم که هنوز همون مطلبه و مطلب جدید نذاشتی
سلام:
می خواستم از تو بنویسم
تو که
وقت رفتن
کتابچه ی خاطرات ات را