داغ جانسوز

نگذرد بر من شبی ٬ کز داغ روز افزون ننالم ٬  

                            همچو ((نی)) لبریز دردم ٬ چون نسوزم ٬ چون ننالم ؟  

بر من از بیداد گردون ٬ صبح شادی ٬ شام غم شد  

                              چون کنم ؟ گر صبح و شام از گردش گردون ننالم  

 

 

                                                       رهی معیری

خونه خرابت میکنه عاشقی (بیژن ترقی)

ای دل دیونه نگفتم که عشق  

از همه جا بی خبرت می کنه 

گفت بودم  طفلک بی دست و پا  

عشق و جنون در بدرت می کنه  

گفته بودم وقتی که عاشق بشی 

آتش غم شعله ورت می کنه 

نگفتم ای بی خبر از درد و غم  

خونه خرابت میکنه عاشقی 

نگفتم ای چشمای گریون به تو  

نقش بر آبت می کنه عاشقی 

من که گفتم تو زغم  

خراب و ویرونه میشی  

من که گفتم به خدا   

ز غصه دیونه میشی  

چشات میشه یه چشمه خون  

خونت میشه خراب و ویرون  

به گریه پایان کار گفتم گفتم گفتم 

حدیث شبهای تار کفتم گفتم گفتم  

وفا ندیدی و باز رفتی و رفتی ورفتی  

بلا کشیدی و باز رفتی و رفتی و رفتی  

ای دل دیونه نگفتم که عشق  

از همه جا بی خبرت میکنه  

گفته بودم طفلک بی دست و پا 

عشق و جنون در بدرت میکنه

 

 

(بیژن ترقی)

اخیراً در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را شنیدم

 هواپیما درحال حرکت بود و آنها در ورودی کنترل امنیتی همدیگر را بغل کردند و مادر گفت: " دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم." دختر جواب داد: " مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز آرزوی کافی برای تومیکنم."
آنها همدیگر را بوسیدند و دختر رفت. مادر بطرف
  پنجره ای که من در کنارش نشسته بودم آمد. آنجا ایستاد و می توانستم  ببینم که می خواست و احتیاج داشت که گریه کند. من نمی خواستم که خلوت او را بهم بزنم ولی خودش با این سؤال اینکار را کرد: " تا حالا با کسی خداحافظی کردید که می دانید برای آخرین بار است که او را می بینید؟ " جواب دادم: " بله کردم. منو ببخشید که فضولی می کنم چرا آخرین خداحافظی؟ "
او جواب داد: " من پیر و سالخورده هستم او در جای خیلی دور زندگی می کنه. من چالشهای زیادی را پیش رو دارم و حقیقت اینست که سفر بعدی او برای مراسم دفن من خواهد بود. "
" وقتی داشتید خداحافظی می کردید شنیدم که گفتید " آرزوی کافی را برای تو میکنم. " میتوانم بپرسم یعنی چه؟ "
او شروع به لبخند زدن کرد و گفت: " این آرزویست که نسل بعد از نسل به ما رسیده. پدر و مادرم عادت داشتند که اینرا به همه بگن."
 او مکسی کرد و درحالیکه سعی می کرد جزئیات آنرا بخاطر بیاورد لبخند بیشتری زد و گفت: " وقتی که ما گفتیم " آرزوی کافی را برای تو میکنم. " ما می خواستیم که هرکدام زندگی ای پرازخوبی به اندازه کافی که البته می ماند داشته باشیم. " سپس روی خود را بطرف من کرد و این عبارتها را که در پائین آمده عنوان کرد:
" آرزوی خورشید کافی برای تو میکنم که افکارت را روشن نگاه دارد بدون توجه به اینکه روز چقدر تیره است.
آرزوی باران کافی برای تو میکنم که زیبایی بیشتری به روز آفتابیت بدهد.
آرزوی شادی کافی برای تو میکنم که روحت را زنده و ابدی نگاه دارد.
آرزوی رنج کافی برای تو میکنم که کوچکترین خوشی ها به بزرگترینها تبدیل شوند.
آرزوی بدست آوردن کافی برای تو میکنم که با هرچه می خواهی راضی باشی.
آرزوی از دست دادن کافی برای تو میکنم تا بخاطر هر آنچه داری شکرگزار باشی.
آرزوی سلامهای کافی برای تو میکنم که بتوانی خداحافظی آخرین راحتری داشته باشی."
بعد شروع به گریه کرد و از آنجا رفت.
می گویند که تنها یک دقیقه طول می کشد که دوستی را پیدا کنید
٬ یکساعت می کشد تا از او قدردانی کنید اما یک عمر طول می کشد تا او را فراموش کنید.
اگردوست دارید این را برای کسی که هرگز فراموش نمی کنید بفرستید و همیچنین برای کسی که اینرا برای شما فرستاده است.
اگر آنرا نفرستید یعنی که آنقدر سرتان شلوغ است که دوستان خود را فراموش کرده اید.
از زندگی لذت ببرید!
تقدیم به همه دوستان عزیزم
آرزوی کافی برای تو میکنم...