از فرط عصبانیت داشتم دیونه میشدم انگار برق ۳ فاز بهم وصل کرده بودن
ترمز زدم اومدم پایین بهش بگم داری چیکار میکنی
حالا چه کار کنم لعنتی کاش ماشین نارنجی نمی گرفتم تا یه خط روش میفته تابلو میشه
دلم میخواست در نمیرفت پیاده میشدم هر چی دلم میخواست بهش میگفتم
خوشبختانه اومدم خونه مامانم کمکم کرد آروم شم
گفت عزیزم فدای سرت پیش میاد ماشینه ، یه آهن پاره
خدا رو شکر که واسه خودت اتفاقی نیفتاد .
حالا دیگه عصبانی نیستم
خوشحالم که مادر به این خوبی دارم
نمی دونم واست پیش اومده یا نه
اینکه کسی رو دوست داشته باشی ولی ندونی که دوست داره یا نه
اونقدر این پا و اون پا کنی که اونو از دست بدی
اون وقت تو حسرت این بمونی که چرا اصلا بهش نگفتی که دوستش داری
شاید این احساس دو طرفه بوده ولی ............................ دیگه نمی شه کاریش کرد .
عشق را دردل نهفتن کار آسانی نبود
راه را بر گریه بستن کار آسانی نبود
بارها این کودک احساس من
زیر باران های اشک من نشست
من تو را آخر نیاوردم بدست
.
.
.
.
.
.